نویسنده: محمود جعفری دهقی (1)




 

چكیده:

كهن‌ترین پایگاه تفكر علمی پیش از پیدایی حوزه‌ی علمی آتن، انجمن‌های فلسفی و علمی مغان‌ ایرانی بود.
به نظر می‌رسد كه مغان ‌ایرانی یا روحانیوّن دوره‌ی ماد با آموزش علوم ریاضی و نجوم از بابل و دیگر سرزمین‌های همسایه‌ی‌ ‌ایران به گسترش دانش‌های زمانه پرداختند و آنگاه كه پایه‌های جهان‌بینی و فلسفه‌ی ‌ایرانی را استحكام بخشیدند، به انتقال آن به دیگر ملل همت گماشتند.‌ ‌ایران در عهد هخامنشی از نیروی سیاسی، نظامی، اقتصادی و علمی كافی برخوردار بود. بنابراین، توانایی انتقال علوم را به دیگر سرزمین‌ها داشت. انواع علم رایج آن روزگار، بویژه فلسفه، پزشكی و نجوم پس از رشد و تعالی در مشرق زمین و در میان‌ای رانیان، به سرزمین‌های دیگر راه یافت و پس از برخورداری از تكامل بیشتر دوباره به مشرق زمین بازگشت.
در عهد اسلامی،‌ ایرانیان با‌ایجاد مراكز علمی و بیت الحكمه در بغداد به ترجمه‌ آثار علمی از زبان‌های علمی نظیر سنسكریت، فارسی میانه، سریانی و یونانی به زبان عربی، و تكامل دانش‌های معاصر خود پرداختند و سپس آنها را به جهان غرب سپردند.
کلیدواژه‌ها: جندی شاپور، فرهنگ، دوران باستان، هخامنشیان، ساسانیان.

مقدمه

كهن‌ترین پایگاه تفكر علمی، پیش از پیدایی حوزه‌ی علمی آتن، انجمن‌های فلسفی و علمی مغان‌ ‌ایران بود. گزارش‌هایی در دست داریم كه نشان می‌دهد متفكرین و فلاسفه‌ی یونانی به گونه‌های مختلف از سرچشمه‌های دانش ایرانی سیراب می‌شدند. برخی از‌ این گزارش‌ها به شرح زیراند:
-اوستان، كتاب آسمانی ‌ایرانیان، چكیده‌ی باورها و جهان بینی و دانش‌ ایرانیان باستان و حتی بازسازی اندیشه‌های هند و‌ ‌ایران است. بازتاب‌ این اندیشه‌ها، به عنوان مثال در بندهش دیده می‌شود. بندهش، منبع ارزشمندی در كیهان شناسی‌ ایرانی است.‌ایرانیان ‌این دانش را احتمالاً از بابل اخذ كرده‌اند.
- به نظر می‌رسد كه نظریه‌ی مُثل افلاطون و دوگانگی شدید نهفته در آن، متأثر از اندیشه‌های زرتشت باشد. مدرسه‌ی علمی اسكندریّه در حدود سده‌های چهارم و سوم پیش از میلاد گشایش یافت.‌ این مدرسه كه پایگاه و جایگاه برخورد اندیشه‌های علمی، فلسفی و عرفانی بود، به مرور، جانشین حوزه‌ی علمی آتن در یونان شد. پایگاه علمی اسكندریّه تا دوران اسلامی به حیات خود ادامه داد و به واسطه‌ی پرورش متفكرین و دانشمندان بزرگ و در برداشتن كتابخانه‌های عظیم، تأثیر چشمگیری بر فرهنگ دیگر سرزمین‌های غرب و شرق نهاد و الگوی ارزشمندی برای برپایی مدارس و مراكز علمی- به ویژه حوزه‌های پزشكی- در مشرق زمین شد به طوری كه پس از افول حوزه‌ی علمی اسكندریه، دانشمندان روی به پایگاه دیگری بنام انطاكیّه نهادند. در همین حوزه بود كه بسیاری از تألیفات علمی فلاسفه و دانشمندان یونانی به سریانی ترجمه شد. از حدود سده‌ی چهارم میلادی دبستان تازه‌ای به نام «دبستان‌ای رانیان» در «الرّها»‌ای جاد شد. مسیحیانی كه از‌ این مدرسه فارغ التحصیل می‌شدند، برای انجام خدمات مذهبی به كلیساهای‌ ‌ایران اعزام می‌شدند. یكی از فعالیت‌های علمی در‌ این مدرسه، ترجمه‌ی آثار علمی و فلسفی به زبان سریانی بود. در پی‌ این تحولات، در عصر فرمانروایی ساسانی نیز مدارس علمی در شهرهای الرّا، نصیبین و جندی شاپور برپا شد.‌ این مدارس مركز برخورد اندیشه‌های‌ ایرانیبا افكار هندی، یونانی، سریانی، چینی و رومی بود. یكی دیگر از عوامل مؤثر در تعامل اندیشه‌های فلسفی در عهد ساسانی و برپایی نهضت فلسفه و دیگر علوم رایج، مهاجرت مسیحیان ساكن سوریه، كلیكیه، كاپادوكیه و... به درون‌ ‌ایران در عهد شاپور یكم بود كه موجب افزایش ترجمه‌های متون سریانی به فارسی میانه شد. در‌ این میان، یكی از عوامل مؤثر و پراهمیت كه در ترجمه‌ی علوم و انتقال آن به سرزمین‌ ‌ایران و از آنجا به دیگر سرزمین‌ها نقشجندی شاپور بود.
بنابر آنچه گذشت، می‌توان نتیجه گرفت كه‌ ایرانیان هماره در‌ای جاد علوم و تعالی آن، نقش چشمگیری داشته‌اند. با توجه به فرهنگ و تمدن كهنی كه به سان درخت تناوری در‌ این سرزمین روییده و شاخ و برگ گسترانیده است، علوم رایج زمانه، از قبیل پزشكی، نجوم، فلسفه و ... به وسیله مغان و روحانیون‌ ‌ایران در دوره‌ی باستان رشد نموده و به سرزمین‌های غربی انتقال یافته است. آنگاه در اثر حوادث و تحولات زمانه، دامنه‌ی دانش از آتن به اسكندریه و دیگر بلاد مغرب زمین راه یافته و پس از طیّ دورانی كه روی به كمال داشته، از سرزمین‌های سوریه و آسیای صغیر، به فلات‌ ‌ایران روی آورده است.‌ای نك برای اثبات‌ این نظریه، لازم است كه نگاهی دقیق‌تر بر مسیر علوم در عهد باستان بیفكنیم و تا آنجا كه داده‌ها و مدارك تاریخی یاری می‌كنند، از آنها بهره جوییم. باشد كه كشتی‌ این اندیشه را به سلامت به سر منزل مقصود برسانیم.
چنانچه گفتیم، یكی از كهن‌ترین منابعی كه ما را در بررسی اوضاع فكری و اجتماعی‌ ایران باستان یاری می‌دهد، كتاب دینی ‌ایرانیان باستان، یعنی اوستا است. پژوهشگران‌این كتاب را متعلق به یك زمان و مكان خاص نمی‌دانند زیرا زبان ‌این اثر نشان می‌دهد كه ناقلان آن، متعلق به دوره‌های گوناگونی هستند. به همین سبب، اوستا از جهت زبان، دست كم به دو بخش كهن و نو یا متأخر تقسیم می‌شود. كهن‌ترین بخش اوستا از لحاظ مكانی به شرق و شمال شرقی فلات‌ ایران تعلق دارد. پژوهشگران، همچنین زمان كهن‌ترین بخش اوستا را بررسی كرده‌اند. به طور كلی برآیند پژوهش‌های انجام شده آن است كه:
الف: كتاب اوستا در زمان باستان، شامل 21 نسك بوده كه امروزه تنها قسمت‌هایی از آن باقی مانده است. بخش‌های موجود عبارتند از: یسنا، یشتها، وندیداد، ویسپرد و خرده اوستا؛
ب: كهن‌ترین بخش اوستا از جهت زبان، گاتها (یا: گاثه‌ها) است كه بخشی از یسنا به شمار می‌رود، اما از لحاظ محتوا، پشتها را كهن‌تر می‌دانند. زیرا موضوع آن، مربوط به ستایش ‌ایزدان پیش از زرتشت پیامبر است. پژوهشگران برآنند كه گات‌ها سروده‌های خود زرتشت‌ِ پیامبر است. در حالی كه تازه‌ترین بخش اوستا، وندیداد، كه متضمن نكاتی مربوط به اصول دیانت زرتشت است؛
ج: از سوی دیگر، محققین، پشتها را به عنوان دیرینه‌ترین بخش اوستا از لحاظ موضوع، معرفی می‌كنند؛
د: ساختار محتوایی اوستا در كهن‌ترین بخش آن از سویی نمایانگر دیرینگی آن است زیرا به عنوان مثال، آهن و مفرغ تحت یك نام عنوان می‌شود. همچنین، در ‌این بخش، نشانی از یك زندگی شهرنشینی یا تشكیلات حكومتی دیده نمی‌شود؛
هـ: با ‌این وجود، در اوستا گونه‌ای طبقه بندی منسجم در ساختار اجتماعی مشاهده می‌شود. جامعه به سه گروه متمایز- موبدان، جنگاوران و كشاورزان تقسیم می‌شود و بعدها طبقه‌ی صنعتگران در كنار كشاورزان قرار می‌گیرد. همچنین، مراتب قدرت به پنج گروهِ نمانوپتی (فرمانروایی خانه)، ویستوپتی (فرمانروای خاندان/ ده)، زنتوپتی (فرمانروای قبیله)، و دهیوپتی (فرمانروای ‌ایالت) منحصر شده است. در این دوران، امور جامعه به وسیله‌ی یك شخص معین انجام نمی‌شد، بلكه در شورای «شایسته‌ترین افراد» مورد رسیدگی قرار می‌گرفت (دیاكونف، تاریخ ‌ایران باستان، ص72).
دومین شاهد برای‌ این نظریه كه‌ ایرانیان و مغان آن، هسته‌ی اصلی و مركزی علوم در عهد باستان بوده‌اند، گزارش‌های فلاسفه و مورّخین دوران باستان است. اما پیش از هر چیز لازم است نگاهی به جهان بینی مغان و روحانیون‌ ‌ایران باستان بیفكنیم.

جهان بینی مغان ‌ایرانی:

در اوایل هزاره‌ی نخست پیش از میلاد با گروهی از مغان یا روحانیون‌ ایرانی مواجه می‌شویم، طایفه‌ای كه بعدها آیین زرتشت را پذیرفتند و پس از ‌ایجاد اصلاحاتی، آن را گسترش دادند.‌ این مغان، زمانی در ماد در نزدیكی ری (راگا) می‌زیستند، گرنفون لیدیایی گزارش داده است كه كوروش، مؤسس امپراتوری هخامنشی به وسیله‌ی مغان تربیت شد و تحت سرپرستی آنان فلسفه و حكمت آموخت. بدین ترتیب، مغان به ترویج نهضت دینی و اجتماعی مندرج در گاتها پرداختند. ظاهراً تعالیمی را كه مغان ترویج دادند مدت‌ها پیش از تشكیل حكومت در‌ ‌ایران در ماد شرقی و باكتریا پیدا شده بود. (دیاكونف، همان، ص73). زیرا‌ ایرانیان در سده‌های هفتم و ششم پیش از میلاد با مفاهیم دینی و فلسفی آشنایی داشتند. حتی در یونان باستان، تألیفات گوناگون دینی، فلسفی و عرفانی مربوط به گنوستیك‌ها و نوافلاطونیان به «تعلیمات مغان» شهرت یافته بود (همو، تاریخ ماد، صص 344-346). جهان بینی مغان‌ ایرانیآن چنان تأثیری بر دین‌ ایرانیان نهاد كه حتی منابع یونانی در سده‌ی چهارم پیش از میلاد، زرتشت را نیز «مغ» می‌خوانند (بویس، تاریخ كیش، زرتشت، صص 333 و 430). همچنین، برخی پژوهشگران به بازتاب اندیشه‌‌ی مغان در اوستا، از جمله در وندیداد اشاره كرده‌اند و برآنند كه پاره‌ای آداب مربوط به دفن اموات در دیانت زرتشتی برگرفته از مغان بوده است.‌ این احتمال نیز وجود دارد كه در اثر نفوذ همین مغان، زرتشت توانست عناصر مهمی از ‌ایزدان كهن را از طریق یشتها به دین تازه وارد كند. (Schwartz,p.696).
به نظر می‌رسد كه از جمله خاستگاه‌های مغان‌ ایرانی برای فراگیری دانش‌های زمان خود، مانند نجوم و علوم احكام آن، سرزمین بابل بوده است و روحانیون‌ ایرانی با بهره گیری از‌ این سرزمین كهنسال به تحقیق و مطالعه در دانش نجوم بابلی و ستارگان و سیّارات پرداختند.‌ این نكته را می‌توان از گزارش اشعیای ثانی در كتاب مقدس دریافت. پس از روی كار آمدن هخامنشیان مغان و دیگر روحانیون كه همواره به یادگیری و آموزش علوم توجه داشتند، با یاری پادشاهان هخامنشی، به ‌ایجاد پایگاه‌های علمی به ویژه در پایتخت‌های آنان پرداختند. نفوذ مغان‌ ایرانی بدان پایه بود كه احتمال داده‌اند اندیشه‌ی زروانیگری را نیز همین مغان دانش پژوه به دربار هخامنشی منتقل كرده باشند (بویس، تاریخ كیش زرتشت، ص336).
احتمالاً نخستین دانشكده‌های‌ ایرانی به وسیله مغان و در سرزمین پارس برپا شد (همان، ص100). تا بدین ترتیب علوم پزشكی، نجوم و فلسفه پس از تدریس و تحولی چشمگیر، بار دیگر به مغرب زمین انتقال یابد.‌ ایرانیان در روزگار هخامنشیان در اوج گستردگی و تفوق به سر می‌بردند. بنابراین، هنگامی كه شهربان‌ها و سرداران ارتش ‌ایران، با گروهی از كارمندان و موبدان همراه خویش به مأموریت‌های سیاسی به ‌ایالات تابعه می‌رفتند، می‌توانستند به نشر عقاید و دانش و جهان بینی مغان‌ ایرانی در آن سرزمین‌ها بپردازند (همان، صص100، 347). نكته‌ی درخور توجه، آن است كه اندیشه‌ها و جهان بینی مغان و فلاسفه ‌ایرانی، ضمن انتقال از فلات‌ ‌ایران به جهان غرب، با تحولی برتر و ارزنده‌تر به مشرق زمین بازگشت. بنابراین، حركت‌ این مسیر دایره‌وار در جهت تكامل بود و هیچگاه سیری بیهوده و بی‌مقدار به شمار نمی‌رفت. اندیشه‌های فلسفی كه از میان انجمن‌های مغان‌ ایرانی برخاسته بود، از طریق راه‌های تجاری و بازرگانان، و نیز به وسیله‌ی شهربان‌های هخامنشی و روحانیون همكار آنها و بالاخره از طرق گوناگون دیگر به یونان باستان انتقال یافت و در دسترس آنها قرار گرفت.

جهان بینی فلسفی‌ ایرانیان باستان:

همانگونه كه ملاحظه شد، مغان مادی با ‌ایجاد ارتباط با اندیشمندان یونانی از یك سو و روحانیون بابلی و دیگر تمدن‌های غرب‌ ‌ایران و بین النهرین از سوی دیگر و آمیختن جهان بینی آریایی با آنها توانسته بودند به كشف جهان بینی تازه‌ای نائل شوند كه رنگ و بوی‌ ایرانی داشت. جهان بینی‌ ایرانی در گسترش و تكامل فلسفه‌ی یونانی از هراكلیت تا ارسطو، و فلاسفه اسكندریه و گنوستیك و نوافلاطونی نقش سازنده‌ای داشت و‌ این نظر، امروزه به وسیله‌ی متفكرین و صاحبنظران غرب و شرق تأیید و تصدیق شده است.
نكته‌ی دیگر آنكه آرا و جهان بینی‌ ایرانیان كه عمدتاً در كتاب اوستا مندرج است، در طول تاریخ و در بستر زمان، به واسطه‌ی دگرگونی شرایط اقتصادی و سیاسی، همچنین به واسطه‌ی ارتباط با فرهنگ‌های گوناگون سایر اقوام، همواره دستخوش تحول و تكوین بوده تا‌ اینكه احتمالاً در اواخر عهد ساسانی به كتابت سپرده شد (تفضلی، صص 70-71). چنانچه جهان بینی و اندیشه‌ی‌ ایرانی مندرج در اوستانی متأخّر و متون پهلوی را با قطعات پراكنده و اشارات مربوط به دین و جهان بینی‌ ایرانیان باستان مقایسه كنیم، اختلافات بسیاری، به ویژه در اساطیر و آراء هستی شناسی‌ ایرانیان مشاهده خواهیم كرد كه زاییده‌ی تحول آن در گستره زمان است. اما در‌ این مقدمه‌ی كوتاه نمی‌توان به بررسی سیر تحول جهان بینی‌ ایرانی در طول تاریخ پرداخت، ناچار به نگاهی كوتاه به عناوین نگرش‌های فلسفی‌ ایرانیان قناعت می‌كنیم.

الف. پرستش ‌ایزدان؛

میتانی‌ها از اقوام ساكن در شمال بین النهرین حدود چهارده قرن پیش از میلاد از ایزدانی مانند میترا، ورونا، ایندرا و ناساتیا یاد كرده‌اند. آشور بنی پال از ایزد شمس (شمش) كه هم سنگ ایزاد مهر بود نام می‌برد. پرستش مهر در عهد اردشیر دوم هخامنشی (359 تا 404ق.م) رسمیت یافت. به طوری كه هم از اوستا و هم از گزارش‌های مورخین باستانی برمی آید، ایرانیان پیش از ظهور زرتشت به ستایش ایزدانی می‌پرداختند كه از سویی نماد عناصر طبیعی، به ویژه چهار عنصر آب، آتش، باد و خاك بودند و از سوی دیگر، متعلق به رسوم عبادی بودند و نماینده مفاهیم مجرّد به شمار می‌رفتند. برخی از ایزدان گروه نخست نظیر وای، تیشتر، و آسمان و زمین، و بعضی از ایزدان گروه دوم آبان، آتش، هوم و گوشورون، بودند (Boyce,zorostrian). بخش مهمی از اوستا بنام «یشتها» سرودهایی است كه به پرستش ایزدان باستانی اختصاص دارد و به واسطه‌ی دیرینگی محتوای آن، چنین می‌نماید كه به دورانی كهن‌تر از گاهان تعلق دارد. زرتشت با آوردن دین بهی تلاش كرد تا اهورامزدا را به عنوان خدای یكتا بر سایر ایزدان نامبرده برتری دهد و ستایش پدیده‌های مجرّد اخلاقی را جایگزین پرستش ایزدان باستان سازد. (بنونیست، ص4؛ كریستسن، ص105). یكی دیگر از دیدگاه‌ها در زمینه‌ی پرستش ایزدان باستانی، طبقه بندی آنان به سه گروه است. این طبقه بندی ممكن است به واسطه‌ی طبقه بندی جوامع هند و اروپایی به سه طبقه‌ی روحانیون، جنگاوران، و كشاورزان بوده باشد (Hinnells,p.24).

ب: اصل دوبن؛

ارسطو در كتاب اول «درباره‌ی فلسفه» می‌گوید: مغان، حتی از مصریان نیز قدیم‌ترند و می‌گویند دو اصل آغازین وجود دارد؛ یكی روان نیكی و فضیلت، و دیگری روح بدی و شقاوت؛ آن را زنوس و اورمزدس خوانند و این را هیدس و آریمانیوس (بویس، ج2، ص 402؛ نقل از آثار ارسطو، ج12، ص79).
بنابراین، در اندیشه ایرانیان باستان از دیرباز، دو نیرو، یكی نیروهای نیك و دیگری نیروهای شر و اهریمنی در تقابل و ستیزند. نیكی و بدی تنها جلوه‌های گوناگونی از حقیقتی واحد نیستند، بلكه، همانند روشنی و تاریكی، واقعیت‌هایی جدا و متضاداند؛ بدیهی است كه بازتاب این نگرش را می‌تواند در ایجاد روحیه‌ی امید و تلاش میان انسان‌ها و در جهت پیروزی خیر بر بدی و شر ملاحظه نمود. مفاهیمی نظیر «مینو» و «گیتی»، معاد و رستاخیز نیز كه به وسیله‌ی ایرانیان به جهان بینی مغرب زمین راه یافت، زاییده‌ی همین باور داشتن همین اصل دو بن بوده است. یكی دیگر از ویژگی‌های دیانت مزدیسنی كه نزدیكی خاصّی با اندیشه‌ی گنوسیسیزم دارد، طرحی است كه آنچنان انسان را با خدا تلفیق می‌كند كه هدف غایی آن یكی شدن او با خداست. انسان پارسا در اثر تلاش می‌تواند در وجود معبود مستحیل گردد. این موضوع، هدف اساسی آفرینش است (Hinnells,p.44;Shaked,p.59)

ج: آفرینش:

یكی از دیدگاه‌های ایرانیان باستان عبارت از اعتقاد آنها درباره‌ی كیهان شناسی و آفرینش بود. به نظر آنان جهان طبیعت به هفت بخش متمایز و مشخص تقسیم شده و آفرینش آنها به گونه‌ای منظم صورت گرفته است (بویس، ج2، ص 227). اهورامزدا، آفریننده‌ای است كه با دستیاری شش مینوی كهن، شش امشاسپند، كه به بیانی تجلیّات خود اهورامزدا هستند، این جهان را نخست به مینویی و سپس به مادری آفرید. (Boyce,zorostrians,p.21)

د: رستاخیز و تن پسین؛

یكی دیگر از ابعاد جهان بینی ایرانیان، آموزه‌های داوری انسان‌ها و اندیشه‌ی دنیای پس از مرگ است. هرچند متون تدوین یافته در سده‌های سوم تا پنجم هجری، گزارش‌های متفاوتی در زمینه‌ی سرنوشت گناهكاران ارائه داده‌اند (Shaked,p.93)؛ باری داوری فرجامین نسبت به همه‌ی افراد بشر صورت خواهد گرفت. روان، پس از این، مرحله‌ی زندگی جاودانه خواهد داشت. بنابر كیش مزدیسنی، داوری انسان‌ها، بهشت، دوزخ و رستاخیز خواهد بود. همچنین، رستگاری فرجامین آدمیان وابسته به رفتار، گفتار و كردار آنها خواهد بود. هر انسانی، مسئول سرنوشت خویش و سایر مردمان است. بر همین اساس، فرجام آدمیان، جاودانگی و سرخوشی است و این كیفیت به روزگار فرمانروایی اهورامزدا و نابودی اهریمن به وقوع خواهد پیوست. (Boyce,zorostrian,p.28)

آنچه را كه جهان غرب از جهان بینی ایرانی دریافت كرد:

بنابر گزارش‌هایی كه از مورخین باستانی باقی‌ مانده، جهان بینی و فلسفه‌ی مغرب زمین از جهات گوناگون و به میزان گسترده‌ای وامدار جهان بینی ایرانی بوده است. لازم به یادآوری است كه این گزارش‌ها در شرایطی ارائه شده كه مورخین روم و یونان باستان با آزادی كامل به نگارش آن پرداخته و علی رغم اینكه حوادث تاریخی همواره مغرضانه و به سود دولت‌های خویش تفسیر كرده‌اند، نتوانسته‌اند این حقیقت را كه فلسفه‌ی یونان به نحو چشمگیری از سرچشمه مشرق زمین سیراب شده، كتمان كنند؛
1.در رساله‌ی «آلكیبیادس نخست» تألیف افلاطون در 390 ق.م. اشاراتی مبنی بر توجه و عنایت افلاطون به آیین‌های مغان مشاهده می‌شود. وی همچنین، در كتاب «دادها» به اهمیتی كه خود به جدایی و تفاوت میان دو جهان متضاد خیر و شر قائل است پرداخته (دادها، كرده، بنونیست، ص8؛ به نقل از دادها، كرده، 10، ص 896). ارسطو در بخشی از رساله‌ی خود به نام «درباره‌ی فلسفه» آموزه‌های مغان را درباره‌ی بن نیك و بد بازگو می‌كند. پلوتارك درباره فلسفه دوبن می‌گوید: «هرگاه بپذیریم كه انجام هیچ چیزی بی‌انگیزه ممكن نیست و نیز قبول كنیم كه آنچه نیكوست نمی‌تواند علت وجود بدی گردد، پس باید در جهان، بن و گوهر جداگانه‌ای باشد كه بدی از او خیزد هم چنانكه بن دیگری هست كه انگیزنده‌ی نیكی است. این عقیدتی است كه آگاه‌ترین و بزرگترین فیلسوفان برگزیده‌اند» (بنونیست، ص8، پلوتارك.)
2.زرتشت و آموزه‌های مغان بر افكار و اندیشه‌های یونانی تأثیر داشت؛ مثلاً، برداشت یونانیان از زمان ازلی، نشانه‌ی برخورد آنان با جهان بینی ایرانی است. همچنین، پلوتارك از طرق آثار تنوپومپوس با آیین زروانی آشنایی داشت (همو، ص77). اگرچه بنابر پژوهش‌های اخیر، بنیاد این اندیشه احتمالاً آبشخوری خارج از ایران باستان داشته و ممكن است منشأ آن فنیقیه، سواحل شرقی آسیای صغیر و یا هند باشد. سرانجام در سده‌ی پنجم پیش از میلاد در ایران آشكار شده است. (بویس، تاریخ كیش زرتشت، ص226).
3.نظریه‌ی ایرانیان مبنی بر تقسیم جهان به هفت بخش و آفرینش آن به گونه‌ای منظم در هفت مرحله‌ی تأثیری آشكار بر فلاسفه‌ی آسیای صغیر داشته و این نظریّه از آن طریق به متفكرین روم و یونان رسیده بود (همان، ص 227). افزون بر این، تالس ملطی، درباره‌ی اینكه «همه چیز انباشته و سرشار از خدایان است»، تحت تأثیر این نظریّه‌ی ایرانی است كه می‌گوید: «امشا سپندان ذاتی و جای گیر در همه آنچه آفریده شده می‌باشند» (همان، ص 228).
4.به طوری كه ارسطو نظریّه‌ی «بیكرانگی» انكسیمندر ملطی را شروح می‌دهد، سرچشمه‌ی الهام او درباره دنیای پس از مرگ، آموزه‌های ایرانی بوده است. همچنین، فلسفه‌ی پیدایش گیتی و كیهان شناسی ایرانی بر جهان بینی انكسیمندر در این زمینه اثر بخشیده است (همان، صص 232-231).
5.بی‌شك، باور هراكلیتوس، درباره‌ی جریان «آتش» در همه‌ی اشیا به واسطه‌ی اهمیّتی بود كه ایرانیان برای این عنصر قائل بودند. همچنین، اهمیتی كه او به «خرد» می‌داد، ناشی از جهان بینی ایرانیان در این باره بود. در اندیشه‌ی او «رستاخیز»،‌ «تضاد میان خبر و شر»، «لزوم انجام فرایض دینی» و بسیاری دیگر از بن مایه‌های فكری او، زاییده‌ی ارتباطی است كه بین او و مغان ایرانی برقرار بوده است (همان، صص 137-233).

تأسیس مدارس علمی و تأثیر آن بر انتقال دانش:

مدرسه‌ی علمی اسكندریه‌ی مصر در حدود سده‌های چهارم و سوم پیش از میلاد گشایش یافت. این مدرسه كه پایگاه برخورد اندیشه‌های علمی، فلسفی و عرفانی بود، به مرور، جانشین حوزه‌ی علمی آتن در یونان شد. این حوزه‌ی علمی كه تا دوران اسلامی به حیات خود ادامه داد، به واسطه‌ی پرورش متفكرین و دانشمندان بزرگی همچون اقلیدس (283-360ق.م) و ارشمیدس (سده‌ی سوم میلادی) و جالینوس (131 تا 200 میلادی) و نیز در برداشتن كتابخانه‌های عظیم، تأثیر چشمگیری بر فرهنگ دیگر سرزمین‌های غرب و شرق نهاد و الگوی ارزشمندی برای برپایی مدارس و مراكز علمی، به ویژه حوزه‌های ریاضی، نجوم، فلسفه و پزشكی در مشرق زمین شد. هر یك از رشته‌های مذكور در این مركز علمی به كشفیّات و یافته‌های تازه‌ای رسید. آثار ارزشمندی كه در دانش و داروشناسی تدوین شد، در سده‌های بعد، ترجمه و مورد استفاده طبیبان سرزمین‌های دیگر واقع شد. افزون بر این، پزشكان این مدرسه به تأسّی از ایرانیان، محكومین و محبوسین را جهت تجارب پزشكی به كار می‌گرفتند (صفا، تاریخ علوم عقلی، صص 2-3). مدرسه‌ی علمی اسكندریّه علاوه بر پرورش دانشمندان گران سنگ در زمینه ریاضی و پزشكی، در دانش فلسفه‌ نیز سرآمد بود. فلسفه‌ی نوافلاطونی در این مركز به كمال رسید. گروهی از همین مدرسه‌ی علمی، بعدها در عهد خسرو اول، به دربار ایران پناهنده شدند و مورد استقبال وی قرار گرفتند.
پس از آنكه مركز امپراتوری روم شرقی به قسطنطنیّه انتقال یافت، این شهر، پایگاه دیگری برای انجمن دانشمندان شد. اما این حوزه به واسطه‌ی دخالت‌های متعصبّین دینی، هیچگاه با حوزه‌ی اسكندریه برابری نكرد. هنگامی كه مصر به دست مسلمانان افتاد، ارتباط این شهر با روم قطع شد و اقتصاد آن دچار ركود گردید. پس از افول حوزه‌ی علمی اسكندریه در اوایل دوره‌ی اسلامی، دانشمندان روی به پایگاه دیگری بنام انطاكیه نهادند. و بدین ترتیب، دانش و فرهنگ یونان به تدریج به سوی شرق، گسترش یافت. در همین حوزه بود كه بسیاری از تألیفات علمی فلاسفه و دانشمندان یونانی به سریانی ترجمه شد. به زودی در شهرهای حرّان، رها، نصیبین، آمد و قنسرین حوزه‌های علمی تازه‌ای برپا شد. از آن روی كه شهرهای مذكور، گاه در دست ایرانیان و گاه تحت تسلط امپراتوری روم بود، حوزه‌های علمی آن جایگاه تلاقی اندیشه‌های شرق و غرب به شمار می‌رفت. در نصیبین، نرسی، یكی از دانشمندان ایرانی مدرسهای بنا كرد كه بازتاب آن انتقال علوم و دانش فلسفه‌ی غرب به ایران زمین بود. دانشمند ایرانی به نام برسوما، به ترجمه آثار فلسفی از سریانی به پهلوی پرداخت. این تلاش‌ها در برپایی نهضت ترجمه در ایران، به ویژه در عهد خسرو انوشیروان تأثیر چشمگیری داشت (پیگرلوسكایا، ص486).
از حدود سده‌ی چهارم میلادی دبستان تازه‌ای بنام «دبستان ایرانیان» در رها ایجاد شد. مسیحیانی كه از این مدرسه فارغ التحصیل می‌گردیدند، برای انجام خدمات به كلیساهای ایران اعزام می‌شدند. یكی از فعالیت‌های علمی در این مدرسه ترجمه‌ی آثار علمی و فلسفی به زبان سریانی بود. در پی این تحولات، در عصر فرمانروایی ساسانی مدارس علمی در شهرهای ریواردشیر، سلوكیه تیسفون، جندی شاپور و حیّی ولایات شرقی ایران، نظیر مرو، بلخ و سغد برپا شد. این مدارس مركز برخورد اندیشه‌های ایرانی با افكار هندی، یونانی، سریانی، چینی و رومی بود. (تاریخ علوم عقلی، ص12). گزارش‌هایی درباره‌ی تأسیس برخی از این مدارس از سوی مسیحیان نسطوری ارائه شده است (Zurrar,p.430)

دانشگاه جندی شاپور:

كه نام آن در اصل، «وه اندیو شاه پوهر» به معنی «به از انطاكیه، شاپور» است، در خوزستان كنونی واقع بوده است. بنابر گزارش‌های مورخین، شاپور اول ساسانی (271-241م) با كمك اسیران رومی این بنا را ایجاد كرد. وی فرمان داد تا كتاب‌های علمی را از یونانی به پهلوی ترجمه كردند و در این حوزه‌ی علمی نگاه داشتند. به زودی دانشگاه جندی شاپور، یكی از مراكز پزشكی جهان باستان شد. در عهد شاپور دوم، تیادروس، پزشك نصرانی برای درمان وی به دربار دعوت شد. شاپور او را در جندی شاپور مستقر ساخت و او اثر مشهور خود را در طریقه‌ی طبابت در این ایام نگاشت. این تألیف، بعدها به عربی ترجمه شد. با وجود این پایگاه‌های علمی در ایران، گنجینه‌ی عظیمی از آثار علمی به زبان پهلوی فراهم گردید كه عمده‌ی آنها در دوره اسلامی به زبان عربی ترجمه شدند.
در همین حوزه بود كه بسیاری از تألیفات علمی فلاسفه و دانشمندان یونانی به سریانی ترجمه شد. از حدود سده‌ی چهارم میلادی دبستان تازه‌ای به نام «دبستان ایرانیان» در رها ایجاد شد. مسیحیان فارغ التحصیل از این مدرسه برای انجام خدمت به كلیساهای ایران اعزام می‌شدند. یكی از فعالیت‌های علمی در این مدرسه، ترجمه‌ی آثار علمی و فلسفی به زبان سریانی بود. در پی این تحولات، در عصر فرمانروایی ساسانی، مدارس علمی در شهرهای الرها، نصیبین و جندی شاپور برپا شد. این مدارس، مركز برخورد اندیشه‌های ایرانی با افكار هندی، یونانی، سریانی، چینی و رومی بود.

اوضاع دانش و ترجمه علوم در جندی شاپور و دیگر مدارس ایران عهد ساسانی؛

1.پزشكی:

دانش پزشكی در ایران از دیرینگی قابل توجهی برخوردار بوده است. فصل 157 از كتاب سوم دینكرد به پزشكی اختصاص یافته و مؤلف آن، بیماری‌های جسمی را از روحی بازشناخته و در پاره‌ای بیماری‌های جسمی، مواظبت‌های روحی را ضروری دانسته است. وجود واژه‌های هندی الاصل «بلادر» (balādur: گیاه طبی) بیش، (bīŠ) اقونطیون، هلیله (halīlag)، كافور (kāpūr)... و واژه‌های یونانی الاصل بلغم، كالبد، در برخی متون پهلوی، نظیر بندهشن (115-117) و یسنا (10-12) نشانه‌ی آن است كه ترجمه‌ی متون پزشكی از یونانی و هندی به پهلوی در این عصر رواج بسیار داشته است (Bailey p.81;Richter-Beruburg,p.334).
از سوی دیگر، حوزه‌های علمی آتن و اسكندریّه الگوی مناسبی برای ایجاد مدارس علمی از این دست در مشرق زمین شد. ساسانیان با استفاده از تجارب گذشته و نیز بهره گیری از دانش پزشكی غرب كه به واسطه‌ی رواج آیین مسیح به مشرق زمین راه پیدا كرده بود، توانستند ایران را به یكی از پایگاه‌های مهمّ دانش پزشكی در آن روزگار تبدیل سازند. شاپور اول (271-241م) با بكارگیری اسیران رومی، بنای عظیم دانشگاه جندی شاپور را به عنوان یك مركز عمده‌ی پزشكی در خوزستان برپا كرد. شاپور از تیادروس، پزشك نصرانی برای طبابت در بیمارستان جندی شاپور دعوت كرد. این پزشك، مؤلف كتاب مشهور «كناش تیادروس» است كه بعدها به عربی ترجمه شد. وی همچنین فرمان داد برخی كتب یونانی به پهلوی ترجمه و در این دانشگاه نگهداری شد (صفا، تاریخ ادبیات ایران، ص100).
قفطی درباره‌ی احداث این دانشگاه و بیمارستان مهم آن، گزارشی ارائه داده كه بر آن اساس، دختر قیصر روم به هنگام ورود به ایران، گروهی از جمله پزشكانی را با خود به همراه داشت و همین گروه امر تدریس پزشكی را در آن دانشگاه به عهده گرفتند. به هر حال، جندی شاپور پس از چندی از بزرگترین مراكز پزشكی در جهان شرق بود كه با تلفیق طبّ یونانی، هندی و ایرانی مكتب ویژه‌ای در این رشته ایجاد كرده بود. اوج تعالی این حوزه پزشكی، به ویژه در عهد خسروانوشیروان بود كه به واسطه‌ی ایجاد نهضت علمی و فرهنگی، دانشمندان سریانی زبان ایرانی و علمای هندی و زرتشتی را در این مركز به كار گمارده بود و در نتیجه، متون پزشكی چندی به پهلوی ترجمه شد (ابن ندیم، ص421؛ تاریخ ادبیات ایران، صص 99-101).
خسرو انوشیروان دوازده تن از پزشكان را به خدمت در این بیمارستان گماشته بود. وی در طول دوره‌ی فرمانروایی خود، جلسات و حلقه‌های پزشكی و فلسفی برپا می‌داشت و از پزشكان جندی شاپور دعوت به عمل می‌آورد تا در این جلسات شركت كنند. بنا به گزارش قفطی در تاریخ الحكما، یكی از پزشكان و مترجمان متون پزشكی از سریانی «جبراییل» بود كه لقب درستابد «رئیس پزشكان» داشت و از تربیت یافتگان حوزه‌ی علمی نصیبین بود كه به خدمت خسروانوشیروان درآمده بود. افزون بر این، قفطی از گروه دیگری از پزشكان یاد می‌كند كه همواره در حلقه‌های علمی خسرو شركت داشتند (Richter-Bernburg,p.334).
یكی دیگر از نشانه‌های علاقه و عنایت خسروانوشیروان به دانش پزشكی، اعزام برزویه طبیب به هند و بهره گیری از دانش و تجربه آنان در زمینه‌ی پزشك بود. شرح این سفر را برزویه در ترجمه‌ی كتاب كلیله به تفصیل آورده بود و عبدالله بن مقفع آن را از پهلوی به عربی ترجمه و نقل كرده است (منشی (به تصحیح قریب)، ص46).
اگرچه از آثار ترجمه شده از هندی باستان به پهلوی گاه تنها نامی برجای مانده و از اصل آنها خبری در دست نیست، با این حال، تأثیر این ترجمه‌ها در گسترش دانش پزشكی در جندی شاپور و در پی آن در جهان اسلام مشهود است (محمدی، فرهنگ ایرانی، ص204). نمونه‌ای از آثار پزشكی كه در این دوره ترجمه شده عبارتند از:

الف) كتاب سیرك:

در فهرست ابن ندیم از آن یاد شده و در عهد ساسانی از هندی به پهلوی ترجمه شده و سپس در دوره اسلامی به وسیله عبدالله ابن علی الدندانی از پهلوی به عربی ترجمه شده است (محمدی، ص 237، به نقل از ابن الندیم، ص303؛ تفضلی، ص 320). این كتاب احتمالاً ترجمه‌ی كتاب چركه (charaka) زاهد و پزشك معروف هند باستان بوده است (رضایی باغ بیدی7، ص146، یادداشت 7) و یعقوبی آن را با عنوان «شرك» ضبط كرده است (یعقوبی، 115/1).

ب)كتاب السموم:

تألیف شاناق هندی كه به وسیله‌ی كنكه از هندی به پهلوی ترجمه شد. این كتاب بعدها توسط عباس ابن سعید الجوهری به عربی نوشته شد (صفا، تاریخ ادبیات ایران، ص108/1).
ابن ندیم فهرست از كتب پزشكی را كه از هندی به پهلوی ترجمه شده بود نام می‌برد (ابن ندیم، ص421). همچنین، وی از متونی درباره‌ی پزشكی اسبان، مرغان شكاری و بیماری‌ها و روش معالجه‌ی آنها سخن به میان می‌آورد (ابن ندیم، صص 438-436).

2. ستاره شناسی:

اسطوره‌ها و جهان بینی كهن ایرانی، بیانگر آن است كه این قوم از دیرباز به دانش نجوم عنایت خاصّی داشته‌اند. آگاهی ایرانیان از بروج دوازده‌گانه‌ی خورشید احتمالاً به واسطه‌ی ارتباط آنها با دانش اخترشناسی بابلی است اما همانند سایر علوم در عصر ساسانی، ستاره شناسی نیز مشمول نهضت علمی و فرهنگی در این دوره واقع شده است. بدین ترتیب، اندیشمندان دوره‌ی ساسانی، تجارب علمی خویش را با دانش نجوم هند و یونان آمیختند و برآیند این تحول علمی به مثابه درخت تناوری شد كه در دوران اسلامی به بار نشست و پایه‌های عظیم نجوم اسلامی را ایجاد كرد (بهار، ص 56؛ Henning,pp.65-114; Gutas,p.45) با این همه، وجود زیج‌هایی نظیر «زیج شهریار» و «رصدخانه‌هایی كه بعدها مورد استفاده‌ی دانشمندان دوره اسلامی قرار گرفت همچنین آثاری كه از نجوم دیگر ملت‌ها به پهلوی ترجمه شد بیانگر آن است كه عهد ساسانی، دوران درخشش دانش نجوم نیز بوده است. چنانچه به قول طبری در دربار خسروپرویز همواره 360 تن منجّم حضور داشته‌اند (تقی زاده، ص313). صاعد اندلسی در «طبقات الامم» گزارش ارزشمندی در باب آگاهی ایرانیان دوره‌ی ساسانی از دانش ستاره شناسی داده است. وی همچنین به كتبی اشاره می‌كند كه ایرانیان در باب احكام نجوم داشته‌اند. یكی از این آثار كتاب جاماست و دیگری كتابی در صور درجات فلك منسوب به زرتشت بوده است (همان، ص314؛ تاریخ ادبیات ایران، 104/1).
بنا به اشاره‌ی یعقوبی، ستاره شناسان ایرانی در عهد ساسانی از تجربه و دانش هندیان برخوردار بوده و به ترجمه‌ی آثار آنان می‌پرداخته‌اند (یعقوبی، 115/1). وجود اصطلاحات نجومی در متون فارسی میانه نیز خود دلیل دیگری بر گسترش این دانش در عهد ساسانی است. این اصطلاحات پاره‌ای به زبان فارسی میانه است و برخی شامل وام‌واژه‌هایی است كه به واسطه‌ی ترجمه‌ی آثار نجومی از هندی، یونانی و دیگر زبان‌ها وارد زبان فارسی میانه شده؛ برخی از این اصطلاحات كه در متونی نظیر بندهشن و برخی متون مانوی پراكنده‌اند عبارتند از: «اختر مار» (ستاره شناس)، «زمین پیمانی» (اندازه گیری زمین)، زیج هندوان، خانه‌های ماه، زایچه، كوشای هندی (دومین برج نجوی در هند) و هورای یونانی (hora) (تفضلی، ص 316).
برخی آثار مربوط به دانش نجوم كه در عهد ساسانی به پهلوی ترجمه یا تألیف شده بودند عبارتند از:

1 -وزیدگ (=گزیده):

این كتاب در باب احكام نجوم بوده كه به وسیله‌ی والنس (Valens)، ستاره شناس رومی یا اسكندرانی در سده‌ی دوم میلادی تألیف و احتمالاً در عهد خسرو اول از یونانی به پهلوی ترجمه شده است. كتاب وزیدگ (=گزیده) در اصل شامل ده مقاله بوده اما پس از ترجمه به پهلوی، مطالبی به آن افزوده‌اند. سپس مترجمین دوره‌ی اسلامی آن را به عربی ترجمه كرده و به گونه معرّب «البزیدج» (گزیده) نامیده‌اند. هرچند كه اصل پهلوی و ترجمه‌ی عربی این اثر از میان رفته اما ابن ندیم و گروهی دیگر از دانشمندان دوره‌ی اسلامی از آن یاد كرده‌اند. ابن ندیم (الفهرست، ص328) نام این كتاب را به صورت تصحیف شده «الزبرج» ذكر كرده؛ «الربرج» معرّب واژه‌ی پهلوی wizidag به معنای «برگزیده» است. پیش از این، كتاب مذكور را به بوذرجمهر نسبت می‌دادند اما نالینو این انتساب را رد كرده و مؤلف آن را همان والنس می‌داند (نك: نالینو، ص239؛ تقی زاده، ص 316؛ تفضلی، ص 318؛ رضایی باغ بیدی، ص 147،‌یادداشت 8).

2-تنگلوش:

وی كه همان تیوكروس بابلیاست تألیفی در نجوم داشته كه ظاهراً در عهد خسرو اول از یونانی به پهلوی و در نیمه‌ی دوم سده‌ی ششم میلادی از پهلوی آرامی ترجمه شده است. در ترجمه‌ی این كتاب، اصطلاحات فارسیِ صور وجوه بروج دوازده گانه شرح داده شده و عقاید ایرانیان، هندیان و یونانیان را در این باب، مطرح كرده و بدین ترتیب، ویژگی ترجمه‌های عهد ساسانی را نمایان ساخته است. این اثر كه در میان منجمین اسلامی از شهرت بسیار برخوردار بوده و در حدود سده‌ی دوم هجری با عنوان «الوجوه و الحدود» از پهلوی به عربی برگردانده شده و مورد اقتباس و استفاده‌ی منجمین اسلامی واقع شده است. متن كتاب تنگلوش همراه با كتاب ابومعشر بلخی با عنوان «المدخل الكبیر» كه در سده‌ی 235 هجری قمری تألیف شده به دست آمده و یكی از پژوهشگران، فرانتس بل، آن را با اصل یونانی كتاب تیوكروس مطابقه و چاپ كرده است (Boll,p.؛ نالینو، ص244؛ تقی زاده، ص 317؛ تفضلی، ص 319).

3-زیج شهریاران:

تألیفی است در احكام نجومی كه احتمالاً در زمان شاپور اول تدوین یافته و اگرچه در زمره‌ی آثار تألیفی به شمار رفته، به شدت تحت تأثیر قواعد و اصول نجوم هندی بوده است (نالینو، ص 229). منوچهر، موبدان موبد فارس و كرمان و مؤلف «داتستان دینی» و «نامه‌ها» از این كتاب با عنوان «زیگ شهریاران (zigĪ Šahryārān) یاد كرده است (نامه‌ها، نامه دوم، فصل دوم، بند نهم). تألیف نهایی این اثر به احتمال در عهد خسروانوشیروان انجام یافته و در سده‌ی دوم هجری به وسیله ابوالحسن تمیمی به عربی ترجمه شده است. افزون بر این، قفطی در «تاریخ الحكماء» از اخترشماری به نام اندرزگر پسر زادان فرّخ یاد كرده كه احتمالاً در اواخر دوره‌ی ساسانی می زیسته. وی تألیفی به نام «موالید» داشته كه به وسیله‌ی مترجمین دوره‌ی اسلامی به عربی ترجمه شده است (نالینو، صص 261-264؛ تقی زاده، ص 319؛ تفضلی، ص 317).

4 .سایر علوم:

افزون بر آنچه اشاره شد، در عهد خسروانوشیروان بر اثر نهضت عظیم علمی و فرهنگی این دوره، كتب دیگری نیز در علوم رایج روزگار ساسانی به پهلوی ترجمه شد كه در این میان می توان به رساله‌ای در علم كشاورزی به نام «ورزنامه» اشاره كرد. این رساله از یونانی به پهلوی ترجمه شد و بعدها با عنوان «الفلاحت الرومیه» از پهلوی به عربی گردانیده شد. (صفا، تاریخ ادبیات ایران، ص107).
برخی از مترجمین ایرانی كه در انجام این نهضت عظیم علمی سهم عمده داشتند عبارتند از:

-جورجیس پسر بختیشوع:

وی از دانشمندان بزرگی بود كه ریاست بیمارستان گندیشاپور را به عهده داشت. جورجیس در دوره‌ی خلافت منصور عباسی به بغداد رفت و با گروه مترجمین دارالعلم بغداد به ترجمه‌ی آثاری از یونانی به عربی پرداخت. مهمترین اثر او ترجمه‌ی كتاب پزشكی «الكنّاش» از سریانی به عربی بود. پسر وی به نام بختیشوع، و نوه او به نام جبراییل نیز تا اواسط قرن پنجم هجری قمری در بیت الحكمه‌ی بغداد به ترجمه‌ی آثار ارزشمندی در علوم پزشكی اقدام كردند.

-ابوزكریا پسر ماسویه:

وی نیز از پزشكان جندی شاپور بود و چندی ریاست گروه مترجمین بیت الحكمه را به عهده داشت. ترجمه یها این دانشمندان نیز غالباً در زمینه‌ی پزشكی بود.

نتیجه

پژوهشگران تاریخ علم به واسطه‌ی آنكه غالباً از سرزمین‌های غرب برخاسته‌اند، سرچشمه‌های دانش را در یونان باستان و نزد علما و فلاسفه‌ی آن سامان جستجو می‌كنند اما به نظر می‌رسد كه این سرچشمه را باید در ایران باستان و نزد مغان ایرانی جستجو كرد. برای این ادعا، شواهید از اوستا و گزارش‌های مورّخین باستان ارائه گردید. آنان كه در بررسی و واكاوی علوم همواره از روش‌های عالمانه بهره می‌گیرند و از تعصب‌های قومی و نژادی عاری‌اند، ممكن است استدلال‌های ارائه شده را بهتر باور كنند. بنابر آنچه در بالا اشاره شد، مغان ایرانی (یا روحانیون عهد ماد) با آموزش علوم ریاضی و نجوم از بابل و دیگر سرزمین‌های همسایه‌ی ایران به گسترش دانش‌های زمانه پرداختند و آنگاه كه پایه‌های جهان بینی و فلسفه‌ی ایرانی را استحكام بخشیدند، به انتقال آن به میان دیگر ملل همت گماشتند. ایران در عهد هخامنشی از نیروی ارزشمند سیاسی، نظامی، اقتصادی و علمی برخوردار بود. بنابراین، توانایی انتقال علوم را به دیگر سرزمین‌ها داشت. شهربان‌های ایرانی نمایندگان سیاسی و فرهنگی ایران زمین در سایر كشورها بودند و معمولاً كسانی از روحانیون و دبیران را نیز همراه داشتند كه قادر بودند با موفقیت به انتقال اندیشه و جهان بینی ایرانیان به آن سرزمین‌ها بپردازند. در واقع، به نظر اینجانب، دانش و علوم پس از رشد و تعالی در مشرق زمین و در میان ایرانیان، به سرزمین‌های دیگر راه یافت و پس از بهره جویی از تكامل بیشتر، دوباره به مشرق زمین بازگشت. در عهد اسلامی با ایجاد بیت الحكمه در بغداد و ترجمه‌ی آثار علمی به زبان عربی، مجدداً به تعالی و تكامل دانش و فلسفه پرداختند و آن را به جهان غرب سپردند. امروزه همه دانشمندان و پژوهشگران غرب و شرق اذعان دارند كه دانش و فناوری مغرب زمین وامدار علمای جهان اسلام و سرزمین‌های مشرق زمین‌اند. بدیهی است ایرانیان و مراكز علمی، نظیر جندی شاپور در روند این تعامل و تكامل علوم، سهمی گران و بسزا داشته‌اند.

پی‌نوشت‌:

1.استادیار دانشكده‌ی ادبیات دانشگاه تهران.

منابع تحقیق:
1-آذرنوش، آذرتاش، راه‌های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، تهران، 1374ه.ش
2- ابن الندیم، الفهرست، به كوشش رضا تجدد، تهران، 1352ه.ش.
3-ابن خلدون (عبدالرحمن بن خلدون)، مقدمه‌ی ابن خلدون، ترجمه‌ی محمد پروین گنابادی، 2 جلد، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1379ه.ش.
4-ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، 2 مجلد، دارالمعرفه، مجلد 1، جزء1، بیروت.
5-افشار، ایرج، اسكندریه (روایت فارسی كالستینس دروغین)، تهران، 1343ه.ش.
6-بنونیست، امیل، دین ایرانی بر پایه متن‌های معتبر یونانی، ترجمه‌ی بهمن سركاراتی، نشر قطره، تهران، 1377ه.ش
7-بویس، مری، گوسان پارتی و سنت نوازندگی در ایران، ترجمه‌ی مسعود رجب‌نیا، كتاب توس، تهران، 1369ه.ش.
8- ، تاریخ كیش زرتشت، ترجمه‌ی همایون صنعتی زاده، 3 جلد، انتشارات توس، تهران، 1375ه.ش.
9-بهار، محمدتقی، ترجمه‌ی چند متن پهلوی، به كوشش محمد گلبن، تهران، 1347ه.ش
10-پیگولوسكایا، ن، شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایت الله رضا، چاپ دوم، شركت علمی و فرهنگی، تهران، 1372ه.ش
11-تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات پیش از اسلام، به كوشش ژاله آموزگار، تهران، 1376ه.ش
12-خطیبی، حسین، فن نثر در ادب فارسی (تاریخ تطوّر و مختصات و نقد نثر پارسی از آغاز تا پایان قرن هفتم)، جلد اول، انتشارات زوّار، تهران، 1366ه.ش.
13-دیاكونوف، میخائیل میخائیلوویچ، تاریخ ایران باستان، ترجمه روحی ارباب، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1382ه.ش
14- ـــــ، تاریخ ماد، ترجمه كریم كشاورز، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1379ه.ش
15-رضایی باغ بیدی، حسن، «واژه گزینی در عصر ساسانی و تأثیر آن در فارسی دری»، نامه‌ی فرهنگستان، سال چهارم، شماره سوم، پاییز 1377ه.ش
16-زرین كوب، عبدالحسین، از گذشته ادبی ایران، تهران، 1375ه.ش
17-صفا، ذبیح الله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، چاپ چهارم، تهران، 2536شاهنشاهی.
18- ــــ، حماسه سرایی در ایران (از قدیمترین عهد تاریخی تا قرن چهاردهم هجری)، چاپ چهارم، انتشارات امیركبیر، تهران، 1363ه.ش
19.ــــ، تاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران (از آغاز تا پایان عهد صفوی)، چاپ چهارم، تهران، 1376ه.ش
20-ـــــ، تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، انتشارات فردوس، تهران، 1378ه.ش
21- ــــ، تاریخ ادبیات ایران، جلد سوم، بخش دوم، چاپ یازدهم، انتشارات فردوس، تهران، 1373ه.ش
22- فرای، ریچاردن، میراث باستانی ایران، ترجمه‌ی مسعود رجب‌نیا، چاپ چهارم، تهران، 1373ه.ش
23-قریب، بدرالزمان، وسنتره جاتكه (داستان تولد بودا به روایت سغدی)، نشر آویشن، بابل، 1371ه.ش.
24-قریب، عبدالعظیم، كلیله و دمنه، تهران، 1368ه.ش
25-كریستنسن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه‌ی رشید یاسمی، تهران، 1378ه.ش.
26-كلیما، اوتاكر، تاریخچه مكتب مزدك، ترجمه جهانگیر فكری ارشاد، انتشارات توس، تهران، 1371ه.ش
27-لوكونین، ولادیمیر گریگوریویچ، تمدن ایران ساسانی، چاپ سوم، تهران، 1372ه.ش.
28-محجوب، محمدجعفر، درباره كلیله و دمنه، تهران، 1336ه.ش.
29-محمدی، محمد، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، چاپ سوم، انتشارات توس، تهران، 1374ه.ش
30- ـــــ، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، جلد اول، تهران، 1372ه.ش
31-مسعودی، ابوالحسن، علی، مروج الذهب، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، 2 جلد، چاپ چهارم، شركت انتشاراتی علمی و فرهنگی، تهران، 1370ه.ش.
32-مینوی، مجتبی، نامه‌ی تنسر به گشتسپ، چاپ دوم، انتشارات خوارزمی، تهران، 345ه.ش.
33-نامه‌های منوچهر: نك Dhabhar.
34-نالینو، كرلو آلفونسو، تاریخ نجوم اسلامی، ترجمه‌ی احمد آرام، تهران، 1349ه.ش.
35-نولدكه، تئودور، حماسه‌ی ملی ایران، ترجمه‌ی بزرگ علوی، چاپ چهارم، نشر سپهر، تهران، 1369ه.ش.
36-یارشاطر، احسان، تاریخ ایران از سلوكیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، جلد سوم، قسمت اول، ترجمه‌ی حسن انوشه، تهران، 1373ه.ش.
37- ــــ، تاریخ ایران از سلوكیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، جلد سوم، قسمت دوم، ترجمه حسن انوشه، تهران، 1377ه.ش.
38-یعقوبی، ابن واضح (احمد ابی یعقوب)، تاریخ یعقوبی، ترجمه‌ی محمد ابراهیم آیتی، دو جلد، تهران، 1378ه.ش.

1- Asmussen, J.P.; “Barlaam and Iosaph”, Encyclopaedia Iramica,
III. London-NewYork. 1988. p.801.
2- Bailey, H.W.; Zoroastrian Problems in the Niith-Century Books, Ratanbal Katrak Lectures, Oxford. 1943.
3- Boll, franz, Neue griechische texte und Untersuchungen zur geschichtle der Steenbi der. Leipzig. 1903.
4- Boyce, Mary’ The Letter of Tansar, Roma, 1968.
5- ------;Zoroastrians, Their Religious Beliefs and Practices,
London and NewYork. 1987.
6- ------ Thextual Sources for the Study of Zoroastrianism, The
University of Chicago Press, USA, 1990.
7- Dhabhar, B.N.; The Epistles of Manushchihr, Bombay 1912.
8- frye, Richard N.; The Golden Age of Persia (The Arabs in the East). Weidenfeld-London, 1993.
9- Gero, S.; “Only a Change of Masters? The Christians of Iran and the Muslem Conquest”, in: Transition Periods in Iranian History, (Actes du Symposium de Fribourg-en-Brisgau, 22-24 Mai 1975), Societas Iranologics Europaea, Studia Iranica. Cahicr 5, 1987. 10- Hinnells, John R., Persian! Mythology, 1988.
11- Josephson, Judith, The Pahlavi Tranxlation Technidue as Illustrated by Horn Yast. Uppsla 1997.
12- Madan, D.M., Dendkart, Bombay 1911.
13- Richter-Bernburg, Lutz; “BoktiSu” in: Encyclopaedia Iranica,
IV, London- New-Yurk, 1990.
14- Schwartz, M., “The Religion of Achaemenian Iran”, The Cambridge History of Iran, 2 (Yhe Median and Achaemenian 15- Periods), edited by Ilya Gershevitch, Cambridge, 1993.
16- Shaked,, Sh., From Zoroastrian Iran to Islam, (Studies in Religious History and Intercultural Contacts), Variorum, USA. 1995.
17- Sims- Williams, N.; The Christian Sogdian Manuscript C2, Berlin, 1985.
18- Wiesehofer. Josef.; Ancient Persia. (From 550 be to 650 ad), Translatded from Geman to English by Azizeh Azodi London-new- Yurk, 1996.
19- ----- Zaehner, R.C., The Dawn and Twilight of Zoroastrianism, London. 1961.
20- ------ Zurvan.A Zorosatrian Dilemma, Oxford, 1955.

منبع مقاله :
مجله‌ی دانشكده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، 1386، شماره 184، صص 41-19.